۱۳۸۵ مرداد ۱۴, شنبه

پرنده ي نگاهم
وقتي به تو نظر كرد
انديشه اي بجز تو
از خاطرش بدر كرد.


با آن نگاه سبزت
در قلب من بهاريست
در باغ كوچك دل
آرامش و قراريست.


روي نگين قلبم
وقتي تو را بديدم
تا اوج نيكبختي
سوي تو پر كشيدم.


شيريني وجودم
از قند صحبت توست
اين لطفهاي بي حدّ
از لطف و رحمت توست.


در بوستان و صحرا
هر جا نظر نمودم
در نزد من تو بودي
من از تو دور بودم.


ديدار روي ماهت
مقصود راه من شد
عشق تو سجده كردن
تنها گناه من شد.


آري! فقط تو هستي
در جان و دل نشستي
پيمان عشق بازي
با اين « امير» بستي.


نظر یادتون نره!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

Kyrie eleison
Christe eleison
Je ne dors plus
Je te desire
Prends-moi, je suis a toi
Mea culpa
Je veux aller au bout des mes fantasmes
Je sais que c'est interdit
Je suis folle, je m'abandonne
Mea culpa
Kyrie eleison
Christe eleison
Je suis la, et ailleurs
Je n'ai plus rien
Je deviens folle, je m'abandonne
Mea culpa
Je ne dors plus
Je te desire
Prends-moi, je suis a toi...
Kyrie eleison
Christe eleison
Je suis la, et ailleurs
Je veux tout
Quand tu veux, comme tu veux
Mea culpa
Kyrie eleison

ناشناس گفت...

سلام امیر جان. فقط بخون و در موردش فکر کن.
…به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم.
شهریار کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شهریار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.
بعد گفت: -برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می‌کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به‌ات می‌گویم.
شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است.
گل‌ها حسابی از رو رفتند.
شهریار کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر می‌بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تایی که می‌بایست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه‌گزاری‌ها یا خودنمایی‌ها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است.
و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگه‌دار!
روباه گفت: -خدانگه‌دار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمی‌شود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمی‌بیند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کرده‌ای.
شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ام.
روباه گفت: -انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...

شهریار کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم.

ناشناس گفت...

سلام امير جان
مثل هميشه شعرات زيباست يا حداقل براي من كه زيباست