۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

24 آذر1387 :

ما زنده از آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

امسال "تمام هستی" تولدم رو تبریک گفت! یعنی هر چیز زیبایی که در این عالم قابل تصوره! نه یکبار، نه دوبار، صدها بار! هزاران بار!
دیگه به هیچکس و هیچ چیز نیاز ندارم!
چون یه نفر هست که همه ی هستیه! همه ی زندگیه! همه ی بودنه!
دوستت دارم! دوستت دارم! دوستت دارم! ...
دوستت دارم!
اونقدر که از ندیدنت - حتی واسه یک لحظه - دلتنگ می شم! حتی وقتی کنارتم، دلم واست تنگ می شه! چه برسه به وقتی که ... !
با تو جوونم! بی تو پیر!
باز هم می گم:
دوستت دارم!


۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه


ما کاشفان کوچه های بن بستیم...

حرف های خسته ای داریم...

این بارپیامبری بفرست...

که تنها گوش کند !!!

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

روزت مبارک همسرم : دوستت دارم

تو اي زيباترين بانوي شعرم : دوستت دارم
و نام اين غزل را مي گذارم: دوستت دارم

کنون دستم پر از خالي ، ولي دل ، نغمه سازست
و اين جمله تمام آنچه دارم : دوستت دارم

ندارم هديه اي قابل ، چه نسبت خاک را با افلاک
ولي روزت مبارک همسرم : دوستت دارم

در اين دريای بی ساحل ، که مردم را خدايي نيست
تو تنها ناخدايی و کس و کارم ، دوستت دارم

در اين غمخانه ی دنيا، چه باشد دلخوشی من را
به جز اين بيت تکراري شعرم : دوستت دارم

و ذکر روز و شبهاي "امِير" تو همِين بِيت است
تو اي زيباترين بانوي شعرم : دوستت دارم



۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

اولین و آخرین سخن

و این هم اولین سخن:
غبار از چهره ی نازت بگیرم
یک شب پرده از رازت بگیرم
تو در چشمان من یک سیب سرخی
خدا قسمت کند گازت بگیرم !!!
و این هم آخرین سخن :
انگار پای ثانیه ها لنگ میشود
وقتی دلی برای دلی تنگ میشود !!!

۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

بانو فقط تو و تو یعنی بانو

بانو

تو را بانو نامیده ام
بسیارند از تو بلندتر ، بلندتر
بسیارند از تو زلالتر ، زلالتر
بسیارند از تو زیباتر ، زیباتر
اما ، بانو تویی.

از خیابان که میگذری

نگاه کسی را به دنبال نمی کشانی

کسی تاج بلورینت را نمی بیند

کسی بر فرش سرخ زرّین زیر پایت نگاهی نمی افکند

و زمانی که پدیدار می شوی

تمامی رودخانه ها به نغمه در می آیند در تن من،

زنگها آسمان را می لرزانند

و سرودی جهان را پر می کند

تنها تو و من

تنها تو و من

عشق من!

به آن گوش می سپریم.

************ دوستت دارم ************

تنهایی

سینه مالامال دردست، ای دریغا همدمی ، دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی ...
امشب در عذابم ! عذابی به بزرگی عشقمان ! چرا که تو نیستی و دل و جان در بر ندارم.
امشب به اندازه ی تمام سالهای بی کسی ام عذاب کشیدم.
امشب تا صبح بیدارم و اشک خواهم ریخت در فراق آن یاری که چون او یاری و غیر از او کاری نیست.
امشب تمام عشقمان را فریادی خواهم ساخت، و بر سر خواهم کوبید! که:
می خورد خون دلم مردمک دیده! سزاست که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم (که حالا بیاد و ببرش!)

به هر حال :
تو را که هر چه مُرادست در جهان داری چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری.

شب خوش!