۱۳۸۷ دی ۱۴, شنبه

تو!

جوانی پاکباز پاک رو بود
که با پاکیزه رویی در گرو بود

چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی در افتادند با هم

چو ملاح آمدش تا دست گیرد
مبادا کاندران حالت بمیرد

همی گفت از میان موج و تشویر
مرا بگذار و دست یار من گیر

چنین کردند یاران زندگانی
ز کار افتاده بشنو تا بدانی



دلارامی که داری دل درو بند
دگر چشم از همه عالم فروبند