۱۳۸۶ فروردین ۵, یکشنبه

زندگی

چه دلنگرانی، گاه،
وقتی با منی
و من پیروزتر و سرافرازتر از دیگر مردان!

زیرا نمی دانی
که در من است
پیروزی هزاران چهره ئی که نمی توانی ببینی،
هزاران پا و قلبی که با من راه سپرده اند،
نمی دانی که این، من نیستم،
«من»ی وجود ندارد،
من تنها نقشی ام از آنان که با من می روند؛
که من قوی ترم
زیرا در خود
نه زندگی کوچک خود
بل تمامی آن زندگی را دارم،
و همچنان پیش می روم
زیرا هزاران چشم دارم،
با سنگینی صخره ئی فرود می آیم
زیرا هزاران دست دارم،
و صدای من در ساحل تمامی سرزمین هاست
زیرا صدای آن هایی را دارم
که نتوانستند سخن بگویند،
نتوانستند آواز بخوانند،
و امروز با دهانی نغمه سر می دهند
که تو را می بوسد.

پابلو نرودا

هیچ نظری موجود نیست: