۱۳۸۴ دی ۲۳, جمعه



حس گریه که پیدا می کنم
تنها همدمم یه سازه!
یه رفیق بی شفیقِ!
یه دونه سه تار نازه!

دشتیُ ترانه های باباطاهر
غزلای سعدی، حافظ
چه می دونم ! تموم ترانه هایی
که تو رُ یادم میندازن!

امشب هم مثل همیشه
منُ یک دل پُر از خون!
می خونم از غم دوری
از غم دوری خاتون!

از غم خاتون خرداد!
بی بی بهار قلبم!
حالا نیستُ من امیرم!
اهل آذری پُر از غم!

ببخشید! ترانه های بی کسی
نه ردیف دارندُ نه قافیه ایی!
مثل لحظه های بی تو بودنه!
این ترانه های سوتُ کور لعنتی!

لحظه های بی تو بودن،
لحظه های کشتن قافیه هاست!
تنها همدمم سه تاره،
که اونم بدون تو سر به هواست!

پرده ها ساز مخالف می زنند
زخمه از دشتی به هامون می زنه!
گاهی اوقات که دیوونه می شه
مثل «سیمین» ، «گل گلدون» میزنه!

«دو سه شبه که چشمام به دره
خدا کنه که خوابم نبره»؛
«دل میگه دلبر می یاد
انتظارم سر می یاد»؛
«امشب شب مهتابه»
دلم تو رُ می خواد
اگه نیستی
دیگه یاری نمیخواد!؛
«ای بهار دلنشین» ، «مرغ سحر»؛
و تموم اون ترانه های بی کسی!

دلُ دستم هی می لرزه
وقتی یاد تو می افتم
مثه سیمای سه تارم
که حکایتش رو گفتم

آخه مضراب نگاهت
رو سه تار دلمه!
واسه اینه که همیشه
دلمون پُر از غمه!