۱۳۹۱ تیر ۲۷, سه‌شنبه

خدا و بنده!



خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتربخوان

بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیاراه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر ورو به آسمان کن وبگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد!

خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده!

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید!

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست!

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است...ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد!

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…

(خدایا دوست دارم♥)

هیچ نظری موجود نیست: