۱۳۸۴ اسفند ۱۰, چهارشنبه

کلّ ذرّات وجودم
طالب روی تواند
و به دنبال تو در ارض و سما
همگی نالانند.
«همّتی بدرقه ی راه کن ای شاه نجف»
تا بیایم آن امام وقت خویش
آنکه می باشد فقیه
منوّر گشته از باطن به نور ربّ
گرفته پای تا سر «هو» وجودش را.
و او تنها؛ و تنها رهنما باشد
خلایق را به سوی او.

آسمانی نیست!
او را در زمین هم می توانید یافت!
پس:
«دست از طلب ندارم،تا کام من برآید
یا دل رسد به جانان، یا جان زتن برآید.»
باید او را یافت تا
دست در دستش نهم، و تمام هستی خود:

جان و مال و عرز و ناموس و انانیّت ، و خود را
به قربانش کنم
تا نمایاند به من راه حقیقت را ، و تنها راه وصلش را
که او:
زیباترین زیبای عالم، صاحب کونین، محو در ربّ، مجتهد، عالم و او پیر طریقت باشد و ما را مراد.

باید او را یافت تا روی مهش را در دل تاریک و پر از معصیت
حکّ کنم.
وین میسّر نیست،
جز اینکه برایش هدیه ای در خور بسازیم

آنچه او هرگز ندارد:
«ناله و افغان و زاری در سحر».
هدیه ی ما:
یک تن خسته ، و یک قلب شکسته
تا بگوید:
«بنده ی من».
دوستان،
زندگی،
جز بندگی ،
در آستان حضرت محبوب،
نیست.

خوشا آنان که از دنیا برستند
کنار یار زیباشان نشستند.
نه آنان را غم و افسوس باشد
نباتی خورده اند و مست مستند.

امیر : 12/7/1382


هیچ نظری موجود نیست: