در و ديوار دلم رو
مثه ده روز محرم
با حرير گيسوانت
عمريه عذا گرفتم.
كنج تنهايي قلبم
مثه چشماي قشنگت
دو تا فانوس محبت
روي طاقچه ميذارم.
يه گل از باغ وجودت
كه همش بوي تو داره
يه روزي چيدم و كاشتم
توي گلدون رو طاقچه.
با غبار در خونت
و تمام آب چشمم
يه بت از هيكل نازت
وسط خونه گذاشتم.
روز و شب اين شده كارم
كه به ياد اون سحرها
كه طواف تو ميكردم
دُور اين صنم بگردم.
گرد و خاك در خونت
كه حالا رو من نشسته
بهترين خاكه تو عالم
كه ميخوام از همگي تون
بعد مردن، توي گورم
مشتي از اون روم بريزيد.
اينجوري دلخوش به اينم
كه اگرچه نتونستم
توي اين عالم خاكي
لحظه اي پيشت بشينم ؛
ولي عمري تاقيامت
همنشين مشتي خاكم
كه يه روزي، دَر خونت
زير پاهاي تو بودن.
امير : 27/7/1383
۱۳۸۴ بهمن ۱۷, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر