۱۳۸۵ بهمن ۹, دوشنبه

در این دقائق جز توام ، کس یاور و دلدار نیست
آری! بجز دستان تو ، دستی دگر غمخوار نیست.

گر تو نبودی عاشقم ، بود و نبود من نبود
جز عشق پاکت نازنین ، در پود قلبم ، تار نیست.

چون یاد مهر روی تو ، پر می کشد در قلب من
جان و دلم می لرزدُ ، آرامشی در کار نیست.

اینک برای ماندنت ، شرطی مگو، حرفی مزن
در این دل بیچاره ام ، جز کار عشقت، کار نیست.

یارب! تو تنها یاوری ، امر تو را من بنده ام
گر میل تو بر فرقتست ، در قلب من انکار نیست.

خود شاهی و خود دلبری ، دیگر «امیرا» سروری
آخر تو را با عشق او، عشقی دگر همکار نیست.

۱۳۸۵ بهمن ۸, یکشنبه

همیشه عشق ما را به انتظار می نشاند،

و آنقدر انتظار طول می کشد که ما خوب دچار شویم،

و بعد چاره ای برای این دچار شدن می اندیشیم.

«دچار یعنی عاشق،
و فکر کن که چه تنهاست،
اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بی کران باشد!»

۱۳۸۵ بهمن ۷, شنبه

۱۳۸۵ بهمن ۶, جمعه

گوشی رُ بردار که می خوام فاصله رُ گریه کنم!
گوشی رُ بردار! خسته از بوقای این تلفنم!

گوشی رُ بردار تا بگم خاطره هام کهنه شدن!
نباید این جوری می شد، قصه ی عشق تو وُ من!

گوشی رُ بردار که بگم : تا تَهِ خط خرابتم!
هنوز کنار این سکوت منتظرجوابتم!

گوشی رُ بردار! نمی خوام باز با خودم حرف بزنم!
تو که می دونی ای وَرِ زنگای نصفه شب منم!

گوشی رُ بردار تا بگم دلم بازم تنگه برات!
بذار هوای خونمون ، تازه شه از زنگ صدات!

یه تلفن گریه دارم! یه عالمه حرف حساب!
خودت بگو که این سوال ، تا کی می مونه بی جواب!

صدای زنگ تلفن، می گه، منُ یادت می یاد؟
من همونم که عمرمُ چشمای تو داده به باد!

صدای زنگ تلفن، می پرسه : سهم من کجاس؟
گناه این در به دری، به گردن کدوم ماس؟

یغما گلرویی

۱۳۸۵ بهمن ۵, پنجشنبه

در دلم جز مهر تو دلدار نيست
جز غم زيباي تو غمخوار نيست.

مهر اغيار از درون ، بيرون كنم
در وجودم ذره ای اغيار نيست.

عاقبت روزی تمام تو شوم
تا بداني كه منی در كار نيست.

قصه ی تلخ دلم را گوش كن :
«دست من در گردن آن يار نيست.»

خوب يادم هست ، بغضی آشنا
در جهان سنگينتر از اين ، بار نيست.

در تمام لحظه های زندگي
غير بُغض تو ، مراهمكار نيست.

اين غزلهای پر از سرّ « امير»
شكوه از روی مه دلدار نيست.

***************************************************************

زندگی از دیده ی من ، باغ بی پایان عشقست
باغ سرسبزی که در آن، هر کسی جویان عشقست.

زندگی عشق و امید و آرزو در سینه ی ماست
خوش کسانیکه خدا در سینه شان سلطان عشقست.

زندگی با ما صفا دارد، دمی هم با صفا باش
سفره ی غم را بشوئیم ، که دل مهمان عشقست.

زندگی با خنده شیرین است و با غم همچو زهر
هر که می خندد در این بستان،گل خندان عشقست.

می شود گاهی هوای زندگی ابری و خیس
غم مخور! این لحظه های تر، همان باران عشقست.

زندگی سیبی بهشتی در میان مردمان است
نیم سیبت را به مردم بخش، کین احسان عشقست.

زندگی را چون ازین زاویه می بیند «امیر»
پس فدای زندگی و دم به دم قربان عشقست.


۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

دستهای مهربان

"قلبم درد میكند،
حیرانم كه چرا یك دوست میخواهم،
یك دوست میخواهم،
همین حالا میخواهمش.
كسی كه بداند منظورم چیست؟
وقتی كه میگویم: "من نیازمند دستها ی مهربانی هستم ، تا مرا در بر گیرد".

امشب به دستها یی مهربان نیاز دارم.
آیا دستهایت را بر شانه ام میگذاری؟
آیا دستهایت را بر چشمهایم میگذاری؟
دستهای مهربانی میخواهم كه مرا در بر گیرد و تا بهشت، با خود ببرد،
و چون این كار به فرجام رساند دستهای مهربانی را ...

تمام عشقی را كه دارم نثار تو میكنم.
در زیر مهتاب، به قلبت راه می یابم.
اكنون كجایی؟
كجایی؟
اكنون كجایی كه تو را میخواهم.
میدانی كه نمیتوانم همیشه نیرومند باشم و من دستهای مهربانی میخواهم كه مرا در بر گیرد.
امشب به دستهای مهربانی نیاز دارم ...

دستهای مهربانت را میخواهم ، تو دستهایی مهربان داری.
آن دستهای مهربان را میخواهم ،
دستهای مهربان."




می دونید؟! دارم فکر می کنم که این موقعیتی که من درش قرار گرفتم بدترین موقعیت زندگیم می تونه باشه یا نه؟! راستش شرایط خوب و بد زیادی رو امتحان کردم! اما این یکی فرق میکنه! هیچ وقت این قدر دلشوره نداشتم!
در هر صورت برام دعا کنید! همه چیز به چهارشنبه ی این هفته بستگی داره!
اما نکته ی جالب اینکه هیچ وقت این قدر شکننده نشده بودم! هیچ وقت به اندازه ی این لحظه به دستهای پُر مهری نیاز نداشتم! آری:

امشب به دستها یی مهربان نیاز دارم.
آن دستهای مهربان را میخواهم،
دستهای مهربان.